May 12, 2007
صحبت
دیشب کلی با هم حرف زدیم ، امیدوارم آخرش همونطوری شده باشه که گفت.



امیدوارم.





Labels:

نوشته‌شده‌ در ‌کنج ‌قفس 22:14 Balatarin Delicious Digg
May 9, 2007
حکایت بیمارِ خرخورده و حاج منوچ
گویند در ایام ماضی ، حکیمی بود که شاگردی داشت.


روزی از روزها شخصی نزد حکیم می‌رود و از او تقاضای حضور بر بالین بیماری می‌‌نماید.


از قضا، حکیم ناخوش بوده و از شاگردش می‌خواهد که بر بالین بیمار حاضر شود ،
اما شاگرد هنوز در ابتدای کار بوده و از طبابت چیزی نمی‌دانسته .


حکیم که این نکته می‌دانست از شاگردش می‌خواهد پس از حضور بر بالین بیمار ، در
اطراف او جستجو کند تا نشانه ای از غذایی که خورده بیابد و بیماری را به آن غذا نسبت دهد .


شاگرد حکیم پس از حضور بر بالین بیمار، هر چه جستجو می‌کند چیزی نمی‌یابد جز پالان الاغی !


پس اعلام میکند که بیمار " خر " خورده و ازاین‌رو ناخوش گشته!


حال حکایت شرم‌الشیخ است و جناب حاج منوچهر خان متکی.


پس از اینکه عقلای! قوم در می‌یابند که در صورت رویارویی وزیر خارجه ایران با
دوشیزه‌ی امریکایی، یحتمل کاری از ایشان در راستای ذوب یخ‌های فی‌مابین
برنمی‌آید جز خوردن بستنی در سیبری! از او می‌خواهند دنبال بهانه ای بگردد
تا صحنه را ترک کند ، از قضا نوازنده‌ی اوکراینی به فریاد می‌رسد و لبخندی
بر لبان جناب وزیر می‌نشاند از این حُسنٍ لباس .


چه در غیر اینصورت باید به دنبال بهانه‌ای دیگر می‌گشت برای استفاده از حب جیم ، چه بسا ممکن
بود به لیوان‌های سرو نوشیدنی بسنده کند که اگر چه در آن نوشیدنی اسلامی
سرو می‌شد ، اما ظاهر آن شبیه هما‌هاست که اجانب در آن زهرماری می‌نوشند
به سلامتی طرف مقابل.


نوشته‌شده‌ در ‌کنج ‌قفس 15:55 Balatarin Delicious Digg
May 7, 2007
عصر کوتوله‌ها و آزادی

حلقه کامل شد. حالا کوتوله ها در سراسر جهان دست به دست هم داده اند تا عصر کوتوله ها راجانشين عصر غول ها کنند که قرن بيستم را رقم زدند و جانشين عصر ستاره ها شوند که قرن نوزدهم را سراسر به نام خود نوشتند.

يکي در من، ازمن مي پرسد:

- براي تو که غريبه اي. براي تو که در ميهن خود غريب بودي واينجا غريبه اي فرقي نمي کند. زندگي همين که هست، هست. سهراب بود که گفت: "لقمه اي نان دارم وسرسوزني ذوق" و تو که وطنت زنداني است و در سرزمين ديگري هستي، لقمه اي نان داري. هنوز داري. تانفس داري وروزي 16 ساعت کار مي کني، نان هم داري. زني که نيامد و مردي که آمد چه فرق دارد؟

کسي درمن، جواب مي دهد:

- نه. فرق دارد. براي من نيکلاسرکوزي نماد دوچيزست.

اول: کوتوله ها- باري عصر کوتوله ها. در سرزمين ژان پل سارتر، آندره مالرو و ژنرال دوگل، نيکلا کوتوله اي است ديگر.

کنار قبر سارتر وسيمون دوبوار کسي برايم تعريف کرد. کمي آنطرفتر داشتند دکترمهدي سمسار رابه خاک مي سپردند. گورستان مونپارناس درقلب پاريس که عاشقان ايران رايکايک زير درخت هاي هزار ساله اش به امانت مي گذارند تاروزي که روز باشد به ميهن خودبرگردند. گريان مي رفتم ومي گريختم. سر که بلند کردم درکنارقبرهاي ساده دوعاشق آزادي بودم. زيرانبوه پيچکها خفته بودند. همراهم - نمي دانم به خودش يا با من - گفت: "ژنرال دوگل در اوج قدرت ومحبوبيت، درگير بدترين روزهاي جنگ الجزاير بود که اعلاميه روشنفکران فرانسوي درآمد و در راسش نام ژان پل سارتر. مردي باريک واستخواني، اما ازآن غول هاي زيبا که بر استوا ايستاده اند. اعلاميه در اوج جنگ عليه جنگ بود و دوگل نماد جمهوري نوين فرانسه را محکوم مي کرد. فرانسه وجهان از فرياد سارتر و همراهانش به لرزه درآمد. شب، در جلسه هيات دولت، ژنرالي که وزير دفاع فرانسه بود، خواستار دستگيري سارتر شد. دوگل، لحظه اي سکوت کردو سخني گفت درخورغولهاي قرن رفته:

- دستگيري سارتر، دستگيري آزادي است.

سخني که روزبعد تيتر اول جرايدجهان شد. درجدال ژنرال و نويسنده، برنده آزادي بود.در سرزميني که شعر ابدي در ستايش آزاديش را لوئي آراگون مي سرايد و وزير فرهنگش آندره مالرو مي شود.

ادامه نوشته هوشنگ اسدی را در روز بخوانید.

نوشته‌شده‌ در ‌کنج ‌قفس 11:57 Balatarin Delicious Digg