November 4, 2009
۳
دگمه‌ی ۳ را فشار می‌دهم و طبق عادت دگمه‌ی بسته شدنِ در را هم،  هنوز در کاملن بسته نشده که دخترک با چمدانی که کشیده می‌شود دستی تکان می‌دهد که یعنی صبرکن! دگمه‌ی باز شدن در را می‌فشارم که آسان‌سور بایستد و دخترک را نیز هم‌راه کند.
تشکری می‌کند و دگمه‌ی ۱۱ را می‌فشارد و طبق عادت دگمه‌ی بسته شدن در را هم.
کیفی زنانه-دخترانه بر دوش و چمدانی کوچک به‌دنبال دارد، با لباسی که انگار از سفری رسمی-نیمه‌رسمی باز می‌گردد.
تکان نامحسوسی می‌خوریم و حرکت می‌کنیم. نمایش‌گر عدد ۳ را نشان می‌دهد و قرمزیِ اطراف دگمه‌ی ۳ محو می‌شود. خیزی به سمت در برمی‌دارم اما در بسته است و گویی حرکت هم‌چنان ادامه دارد! با تعجب به‌در بسته‌مانده خیره‌ام که نجوایِ دخترک را می‌شنوم با شرم که عذرخواهی می‌کند. نگاهش می‌کنم با تعجب که یعنی چه‌جای عذرخواهی؟! زیرلب زم‌زمه می‌کند که اگر به‌خاطر من نایستاده‌بودی این‌گونه نمی‌شد. نگاهش می‌کنم که یعنی چه‌ربطی دارد؟!
قرمزی دور دگمه‌ی ۱۱ هم محو می‌شود و حرکت هم‌چنان ادامه دارد.
نگاه‌های‌مان با هم طلاقی می‌کند که یعنی انگار حقیقتن ربطی نداشت.
به طبقه‌ی آخر رسیده‌ایم، حرکت معکوس شروع شده‌است، دگمه‌ی ۱۱ را فشار می‌دهد و به دنبالش دگمه‌ی ۳ را هم.
نگاهم می‌کند و با سکوت عذرخواهی می‌کند دوباره.
قرمزیِ اطراف دگمه‌ی ۱۱ محو می‌شود، اما حرکت هم‌چنان ادامه دارد.
دگمه‌ای را می‌فشارد که صدای زنگی نیز به‌دنبال دارد، شماره‌ای را هم با هم‌راهش می‌گیرد و گزارش می‌دهد.
 
قرمزیِ اطرافِ دگمه‌ی ۱۱ محو و به‌دنبال آن در نیز باز می‌شود، سری به عذرخواهی، تشکر و خداحافظی تکان می‌دهد و خارج می‌شود.
قرمزی اطراف دگمه‌ی ۳ محو می‌شود که صدای زنگی می‌شنوم.
اس‌ام‌اس را می‌خوانم،
در فیس‌بوک، منتظرت هستم!







نوشته‌شده‌ در ‌کنج ‌قفس 08:10 Balatarin Delicious Digg