سر که بلند میکنم دخترک با لبخندی پرسشگرانه زُلزدهاست بهمن، نگاهش میکنم با تعجب! مِنمِن میکند و من لبی برمیگردانم که یعنی ها؟ بگو؟! میگوید چهمیکنی؟ و من هنوز در عجبم ازاین سوال! گرهای به ابرو میاندازم که یعنی منظورت چیست؟! میگوید من و دوستانم (با دست دختر و پسر دیگری را نشان میدهد گِردِ میزی زیرِ سایهبانیِ در چندقدمی که بساطِشان را برپا کردهاند و میگساری میکنند گویا) از ساعت هشت بهتو نگاه میکنیم (به ساعتم نگاه میکنم که از دهونیم گذشتهاست)
و تو زُل زدهای به مونیتورِ لپتاپت و گاهی سر را به جلو میبری و گاه به عقب برمیگردی، گاه اخم میکنی و زیر لب چیزی میگویی و گاه ناگهان قهقهه گونه بهنظر میآیی! چه میکنی تو با این لپتاپ؟! چه میبینی؟! و من همچنان خاموش بهاو زُل زدهام و نمیدانم که چه باید بگویم! ماندهام که چه بگویم که برمیگردد و به دو دوستش نگاه میکند و سری تکان میدهد و من ماندهام که چه بگویم هنوز! و چه باید بگویم؟!