چهارشنبه ۴ بهمن ۸۵
او:داری میری بیرون مادر جان؟
من: آره! می روم فلان جلسه، یا فلان تجمع، یا سخنرانی فلانی.
او: مراقب خودت که هستی مادر جان؟
من:( لبخند زنان) هستم.
هفته ای چند بار این دیالوگ را تکرار می کنیم؟
جمعه ۶ بهمن ۸۵
باز چمدانم وسط اتاق است.... باز می روم و می آیم و چیزی را درون چمدان می
اندازم....یک تکه لباس، یک جفت کفش، یک کتاب، یا چیزی دیگر.... می روم سفر.
شنبه ۷ بهمن ۸۵فرودگاه ، اوین ...!
Labels: سیاسی