کلیگویی آفت شعر است
حرف مفت آفت ذهن
ذهن الکن ستاره بشمارد
ذهن یاغی ستاره میچیند
فاق کوتاه آفت لگن است
آفت جنگل نو، گلنگدن است
آفت مزرعه سه تن ملخ است
آفت عشق، وصل یا بوسه
لهجهی زشت آفت گویش
سنگ و سیمان هم، آفت رویش
مردهی یک شبه چو نمرهی بیست
ثلث اول که هیچش ارزش نیست
مردهی قرن را چنین بنگر
همچو تجدید ناب شهریور
خنده سر داده رند و بازیگوش
بگذاریم رفوزهگی هم روش
ذهن شاگرد خنگ فاجعه است
خنگشاگرد در مراجعه است
عشق همیشه در مراجعه است
بعد صدها هزار سال از خاک
چه مهم است پاک یا ناپاک
چه مهم است سبک «پاپ» یا راک
چه مهم است پول یا بی پول
چه مهم است ماله یا شاقول
آفت ذهن همنشین بد است
خواه بنشسته روی مبل سیاه
خواه در رابطه جزاین پیدا
خواه ایستاده با آسمان چون ماه
حرف صد تا یکغاز تا ابد است
عشق اول فقط یک خاطره است
عشق بعدی هماره فاجعه است
عشق همیشه در مراجعه است
آفت حافظه باکتری دقیق
مثل آب دهان مرده رقیق
خاطره، خاطره، غمیاست عمیق
خاطره خود کلانتر جان است
بر سرت بشکند، هوار شود
مثل زندان ژان والژان است
حافظه، نفت را بدرّاند
صد گیگا بایت را بپرّاند
نان روز از برای ذکر شب است
نان شب هم برای عاشق مست
عشق همیشه در مراجعه است
پس از این در کتاب شعرم «دوش»
حرف اسکندر و سزار هم گوش
همه آیند و باز، باز روند
زنده بودن که خود منازعه است
عشق همیشه در مراجعه است
این چرند بلند طولانی
گفته شد بر دل خراسانی
بامداد ششم اردیبهشت
«باقیاش را نمیشه نوشت»
محسن نامجو